جدول جو
جدول جو

معنی سر باز کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سر باز کردن
(حُبْ وَ / وِ بَ تَ)
خلق کردن. ایجاد کردن:
حصار جهان را که سر باز کرد
ز بیت المقدس سرآغاز کرد.
نظامی.
، افتتاح کردن. آغاز کردن. شروع کردن:
شغال و گرگ و زاغ این ساز کردند
که از شخص شتر سر باز کردند.
نظامی.
، منفجر شدن جراحت و ریش
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از از سر باز کردن
تصویر از سر باز کردن
رفع کردن، رد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر باز زدن
تصویر سر باز زدن
سر وا زدن، سر تافتن، سر برتافتن، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، ابا کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ بَ بَ تَ)
در میان موی سر خطی گشودن و موی از دو کران خط شانه زدن. رجوع به فرق شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
گشودن. روا ساختن. انجام دادن:
گره تا میتوانی باز کن از کار محتاجان
چو بیکاران به ناخن گردن خود را مخار اینجا.
صائب
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ / پِ کَدَ)
نقاب از چهره برداشتن. کشف حجاب کردن. برقع از رخساره برافگندن:
اکنون که تو روی باز کردی
رو باز به خیر کرد حالم.
سعدی.
و رجوع به روباز شود
لغت نامه دهخدا
(حَ گُ تَ)
فداکاری کردن:
که سربازی کنیم و جان فشانیم
مگر کاحوال صورت بازدانیم.
نظامی.
، خدمت نظام وظیفه کردن. خدمت سربازی کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ بِ / بَلْ لُ بَ لْ / بَ بَ کَ دَ)
ترک عادت کردن. (ناظم الاطباء). ترک اعتیاد کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
نزاری و خو باز کردن ز می
چه تزویر دارد در این چیست هی ؟
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 70)
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
بلندقدر کردن. مهتر ساختن. عزت و آبرو بخشیدن:
و آنکه را دوست بیفکند از پای
سرفرازش مکن ار شاه جم است.
خاقانی.
بردر خویش سرفرازم کن
وز در خلق بی نیازم کن.
نظامی.
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر باز کردن
تصویر پر باز کردن
رفتن، جفت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر باز زدن
تصویر سر باز زدن
امتناع کردن ابا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گشودن گره را، انجام دادن امری را روا کردن حاجتی را: گره تا میتوانی باز کن از کار محتاجان چو بیکاران بناخن گردن خود را مخار اینجا (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست باز کردن
تصویر دست باز کردن
((~. کَ دَ))
رها کردن آن چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خو باز کردن
تصویر خو باز کردن
((کَ دَ))
ترک عادت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر بر کردن
تصویر سر بر کردن
((~. بَ کَ دَ))
سربلند کردن، سر درآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر باز زدن
تصویر سر باز زدن
((سَ. زَ دَ))
نافرمانی کردن، تمرد، سرکشی، طغیان
فرهنگ فارسی معین
خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن، جان فشانی کردن، جان بازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد